بازگشت همه به سوی اوست ...
شکوفه ی بهار نارنجم اومدم تا برات از ماجراهای بعد از سفرمون بگم ... پنجشنبه .. 19 خراد ... مراسم عقد خاله معصومه و بهزاد بود و مامانی پریشون احوال به این طرف و اون طرف میرفت ... صدای زنگ تلفن میاد و بابایی گوشی رو بر میداره ... و من از این خواب پریشون بیدار میشم ... دختر خاله فاطمه بود ... از بابایی خواست تا گوشی رو به من بده ... با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم ... بعد از سلام و احوالپرسی با صدایی پر از استرس گفت میخواد یه خبری بهم بده ... ته دلم خالی شد ... خبر بدی بود ... گفت که خاله معصومه توی جاده تصادف کردند و الانم توی بیمارستانه ... شوکه بودم .. چقدر زود خوابم تعبیر شده بود ... امروز روزه ام و امشب شب لیلت الرغائب...
نویسنده :
نانا
2:50